سکوت تا سقوط
عنوان:
سکوت تا سقوط
کد کالا:
مجبور شد به منزل مامان فروغ برود. وقتی به آنجا رفت حس کرد مامان فروغ از آمدنش خوشحال نشده برای همین به او گفت که چند روز بیشتر مهمانش نیست تا خیالش را راحت کند. در حالی که دروغ گفته بود و کسی هم نمی دانست که مهتاب و مهشید نیستند. به اینجا که رسید سکوت کرد و به برسام نگاه کرد. برسام با دقت به او نگاه می کرد و وقتی او را ساکت دید گفت:
_خب؟!
فریناز از اینکه نمی توانست تمام چیزهایی را که باعث ناراحتی و آزارش شده بود را به برسام بگوید کلافه بود زیرا خودش هم حس کرده بود که توضیحاتش آنقدر سطحی و احمقانه است که در نظر برسام لوس و مسخره جلوه می کند. لب هایش را به هم فشار داد و گفت:
_اصلا می دونی چیه؟! ولش کن. حق داری فکر کنی چقدر احمقم...
_ من چنین فکری نکردم فقط می خوام بدونم دلیل پریشونیت چی بود چون من هیچ وقت تورو اینجوری ندیده بودم
فریناز مکثی کرد و سپس گفت:
_امشب که مهشید بی خبر اومد خونه ترسیدم و از یه فرصت استفاده کردم و از خونه زدم بیرون.
برسام با تعجب گفت:
_ترسیدی و از خونه زدی بیرون؟! اونم از مادرت؟!
نویسنده:شابک:9789641931812
نوبت چاپ:اول
ناشر:علی
قطع کتاب:رقعی
نوع جلد:شمیز
تعداد صفحه:408
تیراژ:2000